روایت فتح |
پدر در بستر بیماری بود کتابی به پسر داد و به او گفت برای پیدا کردن راه و رسم تجارت به این کتاب مراجعه کن.پسر چشمی به پدر گفت و کتاب را گرفت. گذشت و پدر فوت کرد ، پسر به رسم پدر به تجارت پرداخت. بعد از سالها در راه بازگشت از تجارتی که تمام اموال خود را در آن باخته بود به یاد کتاب پدر افتاد. کتاب را باز کرد و نام تمام شهر ها و اشخاصی که در تمام این سالها با آن ها تجارت کرده بود و اموالش را در این تجارت ها باخته بود دید، که پدر او را از این تجارت ها منع کرده بود و افسوس تمام لحظاتی را که این کتاب همراهش بود و او از آن استفاده نکرده بود را میخورد....
[ 27 / 6برچسب:کتاب, ] [ 5 PM ] [ ایوب ]
[
گفت: حاج آقا! من شنیدم اگه شخصی در نماز متوجه بشه که کسی در حال دزدیدن کفشش هست، میتونه نماز را بشکنه و برود کفشش را بگیرد؛
شیخ گفت: درسته آقا.
چه نمازها که خواندیم و حواسمان فقط به کفشهایی بود که او داده بود ...
حسرت بعضی نمازها تا آخر عمر به دل آدم می مونه ... نمازهایی که ...
بگذریم .. این حکایت رو از یه جایی برداشتم که متاسفانه آدرس شو گم کردم با تشکر از اون عزیز واقعیت این است که ما بدنبال همه چیز هستیم به جز آن مهمی که باید باشیم ،تو برو دکترای رشته ات را بگیر (حتما برو)اما بعدش چی؟! می خواهی کجای این دنیا را بگیری .اگر گرفتن دکترا هدف توست بعد از رسیدن به هدفت چکار می خواهی کنی!وقتی این جمله را از حضرت آیت الله بهجت رضوان الله شنیدم (تیتر)به خودم و هدفهایم دقت کردم دیدم اگر من به همه انها برسم و این همه زحمت فقط برای بالا رفتن موقعیت اجتماعی و پرستیژ کاری باشد چه تفاوت است بین من و برادر کوچکم که وقتی اسباب بازی جدیدی برایش می خریم به پسر خاله کوچکم پُز می دهد راستی تو هدف ات چقدر بزرگ است؟و بعد از ان چه کار می خواهی انجام دهی ؟
چقدر با من موافقی ؟ |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |